Tuesday, March 13, 2007

 

نوروز سال نو و بهار نو خجسته باد

به مناسبت فرارسیدن سال نو 1386

جشن نوروز، عید باستانی خلقهای ایران

اخیرا نامه کوتاهی از سر دبیر محترم یکی از مجلات خارج از کشور دریافت کردم، و این افتخار را به من داده اند که اگر مقاله کوتاهی نیز در مورد عید باستانی نوروز، متعلق به خلقهای ایران و آغاز بهار، بنویسم آن را در شماره نوروزی خود به چاپ برسانند. بنده با سپاس فراوان از لطف گردانندگان این مجله وزین، این وظیفه را پذیرفتم و مطالب زیر را که گوشه ای از تاریخچه نوروز است و فکر می کنم خودگویای خود باشد و نیاز به توضیح بیشتر نیست، به رشته تحریر درآوردم. یک نکته را باید حتما عرض کنم که این نوشته ی بنده برمبنای یک سخنرانی 17 سال پبشم به زبان آلمانی به مناسبت سال گرد فاجعه بمباران شیمیائی شهر حلبجه در کردستان عراق بود که بنده در شب عید نوروز آن سال بعرض حضار رساندم. من در آن سخنرانی اشاره ای هم به تاریخچه و روایات نوروز برای شرکت کنندگان آلمانی زبان کردم که با وصف طولانی بودن، مورد توجه حضار وفرهنگ دوستان آلمانی و ایرانی هموطن نیز قرار گرفت. بعدها این بخش فرهنگی از سخنانم به صورت یک ویژه نامه (مجله) در اطریش به زبان آلمانی به چاپ رسانده شد. شمار زیادی ازخانمها و آقایان هموطن فارسی خوان، درخواست کردند که در صورت امکان این مطلب بفارسی هم بر گردانده شود. اکثر آن عزیزان، معتقد بودند این تاریخچه نوروز به آلمانی و فارسی، برای نو جوانانی که در آلمان و اطریش و سویس بزرگ می شوند و علاقمند اند زبان فارسی را نیز یاد بگیرند، خواندن آن به فرا گیری هر دو زبان آنها بسیار کمک خواهد کرد. زیرا اولا این مطلب، بطوری که شنیده شد، به زبان ساده نوشته شده و دوما بطور کوتاهی تاریخچه نوروز را نیز شرح داده است که برای نوجوانان و حتا بزرگ سالان جالب می تواند باشد. به علاوه همه ی اینها، مطلب بزبان آلمانی نیز در شناسائی یک بخش از فرهنگ خلقهای ایران به اروپائیان، درمیان هموطنان حاضر، بسیار مفید ارز یابی شد.

بهرحال این کار توسط خود نگارنده به فارسی ترجمه شد و خانم مهین اقدامی یکی از هم میهنان عزیز، لطف کردند و آن را تایپ نمودند (زیرا در آنزمان خط فارسی در کامپیوتر نداشتیم). این مطلب تایپ شده بوسیله دانشجویان علاقمند بجشنها و فرهنگ ایرانی در دانشگاه هایدلبرگ بصورت جزوه ای منتشر گردید. بعدها به دلیل در خواست فراوان این تاریخچه، و پرسش زیاد از طرف علاقمندان، مؤسسه کتاب ارزان در سوئد در سال 1999 میلادی با هزینه خود چاپ دوم را منتشر کرد. تعداد فراوانی ازاین کتابچه تاکنون به دست علاقمندان رسیده است و هنوز هم خواستار زیادی دارد. آنگونه که درپیش اشاره شد، این مقاله کوتاه ازکتابچه نوروز به قلم نگارنده این سطور در آن سالها، گرفته شده است. درضمن جوانان کرد مقیم سویس نیز بخشی از این کتابچه را بزبان کردی ترجمه کرده و در ماهنامه "ذهاو" به چاپ رسانه اند.

به باور نگارنده برجسته کردن نکات فرهنگی مشترک وتدریس آن بصورت بخشی ازتاریخ فرهنگ مردمان و ملتهای یک سرزمین، بدون شک نقش مهمی در اتحاد و همبستگی آن ملتهارا خواهد داشت. من در مقدمه روایات و تاریخچه جشن نوروز آورده ام که برخی از این اعیاد و جشنها، عامل اصلی همبستگی ملتهای یک سرزمین هستند. مثلا، مانند عید میلاد مسیح برای همه ملتهای مسیحی در جهان و عید نوروز برای ملتهای ساکن ایران و غیره. البته ملتهای با فرهنگ کهن در سطح جهان، اعیاد و جشنهای فراوانی به وجود آورده اند. اما در میان این همه، دو عید ذکر شده با وصف حملات گوناگون بیگانگان و کوشش برای ازمیان برداشتن آنان به دلیل مخالفت خاص مخالفان با فرهنگ بومی یا فرهنگ ملت مغلوب، که ما از بیان و شرح کامل این دلایل چشم پوشی می کنیم، پایدار مانده اند. در اینجا کوشش می شود، جنبه های فرهنگی و تاریخی یکی از این جشنها، یعنی نوروز که متعلق به ما است و از نیاکان برایمان به جای مانده است و امروزه همه مردمان ملتهای گوناگون خاورمیانه وپیش ازهمه ملتهای سرزمینمان ایران آن را با شادی هر ساله برگذار می کنند، به نسلهای بعد از خود، تا حد امکان معرفی نمائیم.

در واقع در باره پیدایش جشن نوروز، اسطوره های فراوانی را تعریف کرده اند. برخی آن را به جمشید جم در تاریخ افسانه ای ایران ربط داده اند و برخی دیگر به زردشت، بانی دین کهن ایرانیان و برخی خاور شناسان خارجی و کردها که از نواده های مادها (بنیان گذاران اولین امپراتوری در سرزمین پهناور ایران بوده اند) ربط می دهند و مدارک تاریخی هم برایش ارائه شده است. یعنی هنگامی که در روز معینی از سال 612 پیش ازمیلاد، هووخشتره (یا بقول هرودوت کیاکسار) رهبر آن زمانی مادها و پدرزن کورش، شهر نینوا، پایتخت امپراتوری آشوری را تسخیر کرد، آن روز را در آن سال روز نو نامیدند و جشنی بر پا کردند که هر ساله تکرارش می کنند. لایق ذکر است، گفته شود که مادها بنیانگذار اولین امپراتوری در سال 701 پیش از میلاد در ایران بوده اند و به احتمال زیاد در رسمیت دادن به جشن نوروز یعنی این روز خجسته ایرانیان نیز سهمی بزرگ داشته اند.

برای روشنی این ادعا، دررابطه با امپراتوری ماد، به هرودوت، تاریخ دان یونانی که به پدر تاریخ شهرت دارد، تکیه می کنیم. او نوشته است: "مادها ملتی بودند در غرب ایران که اواخر قرن هشتم قبل از میلاد اولین امپراتوری را درپهنای سر زمین ایران باستان تشکیل داده اند. در آن زمانهای قدیم آنها را آریا می نامیدند."بنابراین اگر ما در برابر تاریخ، منصف باشیم و بخواهیم عدالتی رعایت شود، باید مبداء تاریخ ایران را روز فتح نینوا بدانیم، نه 2500 سال پیش، آنگونه که رژیم پهلوی تبلیغش میکرد و یا نه 1400 سال قبل آن گونه که اسلامیان عرب تاریخ خود را به این آب و خاک آورده اند و حتا جشن نوروز را روز تولد علی بن ابیطالب و یاروز به خلافت رسیدنش بعنوان امام اول سیعیان بحساب می آورند!

درهرصورت جشن نوروز هرساله در اول بهار و درهنگام شکوفا شدن گلهای لاله تاحدود سیزدهمین روز نخستین ماه بهار برگذار می شود. در روز سیزده ماه که بنا به رسم و رسومات بسیار قدیمی مردمان این آب و خاک، روز نحسی بحساب آورده اید، همه از خانه های خود بیرون میروند و درد و بلاها را به کوهسارها و دشتها و باغهای خارج از محل سکونت می برند و رها می کنند و عصر آن روز می بایستی پاک و منزه و سالم به خانه های مبرا از بلا باز گردند. هزاران سال است که این رسم نیک و بی زیان در میان مردمان سرزمین ما، اجرا می شود.

حالا اگر ما همه افسانه ها و روایات و مطالب تاریخی نگاشته شده در باره پیدایش این جشن بزرگ نوروز را بر روی هم بگذاریم و آن را بررسی کنیم، به این نتیجه می رسیم که برگذاری این جشن و همچنین جشن مهرگان که کمتر از آن نامی برده می شود، در قدیم الایام درمیان خلقهای سرزمین ما رسم بوده است. یعنی پیش از پیدایش تقویم و سالنامه، این جشنها وجود داشته اند. به دیگر سخن در هزاران سال پیش در آن ایامی که هیچگونه نظمی برای زندگی اجتماعی وجود نداشته است و هنوز نیاکان ما به فکر درست کردن سالنامه ای برای نشان دادن فصل های بهار و تابستان و پائیز و زمستان، نبوده اند، سال را فقط به دو بخش تقسیم کرده اند. بخشی از آن را فصل گرما نام نهاده که ایام کار و کوشش و تولید مواد غذائی بوده است و بخش دیگر را فصل سرما که فصل استراحت و مصرف تولیدات به حساب می آورده اند. در آغاز هر فصلی یا پایان فصل دگر، جشنی بر پا می کرده اند که در آن ها، جشن آغاز سرما را مهرگان یا تولد خورشید نام نهاده اند که در اینجا بحث ما نیست و جشن پایان سرما و تاریکی غم آور، و یا آغاز گرما وطلوع روشنائی فرح بخش را نوروز نامیده اند و باسرور و شادی مقدم این ودیعه طبیعت را گرامی داشته اند و آن را جشن گرفته اند.

تقسیم سال دو فصلی در اوستای زردشتی بدین صورت آمده است: "تابستان (هاما) هفت ماه از ابتدای بهار (هر ماهی سی روز) و زمستان (زیانا) پنج ماه و پنج روز." در اینجا جالب توجه است که هاما از هامین یا هاوین می آید که در زبان کردی به معنای تابستان (فصل گرما) و زیانا برای زمستان بکار گرفته شده که در کردی به آن زیسان یا زیمسان (فصل سرما) گویند. اینها واژه های مادی هستند که مغهای ماد زردشتی آن را بکار گرفته اند و بهمین دلیل بعضی از محققان کرد اعتقاد دارند که زبان کردی همان زبان مادی و اوستائی قدیم بوده است. اما چون از زبان مادی تاکنون آثاری کشف نشده، لذا اثبات آن مشکل است.

در اینجا بد نیست، اشاره ای به ادعای برخی از افسانه گرایان در رابطه با جشن نوروز بکنیم. گویند زردشت پیغمبر دین باستانی ایرانیان در اولین شنبه ماه اول سال 1767 پیش از میلاد به دنیا آمده و این روز که روز اول بهار نیز بوده، بعنوان نوروز جمشیدی نام گذاری شده است. در باره نوروز جمشیدی هم، محمد جواد مشکور در تاریخ ایران زمین صفحات 10 و 11 روایتی از شاهنامه فردوسی بدین شرح، آورده است: "چون جمشید در روز هرمزد از ماه فروردین که مصادف با نخستین روز ماه اول بهار بود برتخت شاهی نشست، مردم آن روز را نوروز خواندند و از آنگاه در سر هر سال در این روز جشن می گیرند". روایت محمد جواد مشکور، از این شعر زیرین فردوسی است که می گوید:

"به جمشید بر گوهر افشاندند مرآن روز را روز نو خواندند

سرسال نو هرمز فروردین بر آسوده از رنج تن دل زکین

بزرگان به شادی بیاراستند می و جام و رامشگران خواستند

چنین روز فرخ از آن روزگار بماند از آن خسروان یادگار".

این افسانه ها و بسیاری دیگر نظیر آنها دررابطه بانوروز فقط از اسطوره سازان زردشتی و یا از مغز ادیب و شاعر بزرگ ایران، فردوسی و امثال، تراوش کرده است و هیچکدام با واقعیت انطباق ندارد. زیرا طبق نوشته محققان و مذهب شناسان و نوشته های یسناها ظهور زردشت در سال 1080 پیش از میلاد بوده است که در صحت این تاریخ نیز تردیدی وجود دارد، زیرا برخی دیگر ازمنابع، ظهور زردشت را 660 سال پیش ازمیلاد ذکر کرده اند که این تاریخها و اعداد با تاریخ 1767 پیش از میلاد بهیچ وجه همخوانی ندارند و مسئله تخیلات و افسانه ها در شاهنامه فردوسی و از زبان دیگر افسانه پردازان هم جای خود دارند. اما سابقه تاریخی جشن نوروز که بیشتر می تواند باواقعیت انطباق داشته باشد، بر می گردد بهمان شش قرن قبل ازمیلاد مسیح. اگر این را بپذیریم که به واقعیت بسیار نزدیک تر است، بقول محمد مردوخ: تولد زردشت در ارومیه آذربایجان بوده و ظهور او در سال 660 پیش از میلاد هم می تواند درست باشد. اگر چه برخی دیگر زردشت را هم زمان با داریوش اول (522 تا 485 قبل از میلاد) می دانند. (صفحه 48 تاریخ ماد دیاکونوف)

در هر حال تقسیم بندی سال دو فصلی و جشنهای مهرگان با آغاز فصل سرما، و نوروز با آغاز فصل گرما تاقرن پنجم پیش ازمیلاد پای برجا بوده اند. طبق نوشته های مورخین، موبدان زردشتی در سال 485 پیش از میلاد سالنامه خورشیدی را تهیه کرده اند و از آن زمان، سال چهار فصلی معین گردیده است. نیبرگ دانشمند ایران شناس سوئدی در این باره نوشته است: (نیبرگ، دینهای ایران باستان، ترجمه دکتر نجم آبادی صفحه 39)

"سالنامه مزده یسنی (زردشتی) که درسال 485 پیش از میلاد درست شده، استوار است بر یک سال خورشیدی، که با یکسانی روز و شب بهاری آغاز شده بود و 365 روز داشت، به 12 ماه سی روزه و یک 5 روز کبیسه در پایان سال، تقسیم شده بود. از آن جا که سال خورشیدی در حقیقت 365 روز و شش ساعت دارد، پس یک سال که 365 روز حساب شود، یک چهارم شبانه روز کم می آید. در 120 سال این یک چهارم شبانه روزها می شود یک ماه تمام". از آن اوایل که سال را دوازده ماه 30 روزه می شمردند، پنج روز اضافی را بنام اندرگاه در آخر سال بحساب نمی آوردند. بعدها مشکل پنج روز را با تقسیم آن بر روی ماههای بهار و تابستان حل کردند، اما مسئله پنج ساعت و چهل و هشت دقیقه و چند ثانیه، یعنی حدودا یک چهارم شبانه روز اضافی، باعث می شد که هر چهار سال یک روز جشن نوروز به عقب بیافتد و دقیق در اول بهار انجام نگیرد. بدین ترتیب هر 120 سال یک سال را سیزده ماه حساب کنند که این خود به سال کبیسه معروف بود. این تغییرات در برگذاری جشن نوروز در زمان حکمرانی ساسانیان بر همین منوال عادی شده بود و گردش نوروز را اجبارا پذیرفته بودند. به عنوان مثال: در سال 300 میلادی جشن نوروز را در هفتم ماه سپتامبر و در سال 400 میلادی در دوازده ماه اوت و در سال 500 میلادی در نوزده ژوئیه و در سال 600 میلادی در 24 ژوئن و نهایتا در سال 632 میلادی در 16 ژوئن برگذار می کردند. در اینجا ملاحظه میشود، جشن نوروزی که درسال 485 پیش ازمیلاد در روز 22 مارس برگذار می شده، در سال 632 بعد از میلاد به 16 ژوئن افتاده است که دقیق در خلال 1116 سال 9 ماه و چند روز به عقب افتاده بوده. بعداز شکست امپراتوری ساسانی و حتا تا قرن یازدهم میلادی برگذاری جشنهای نوروز به همان منوال باقی مانده بود. اولین پادشاهی که به فکر ثابت نگهداشتن جشن نوروز و تحویل سال نو دراول بهار افتاد، سلطان جلال الدین ملکشاه سلجوقی سومین از چهار سلطان مهم سلجوقی (دوره حکمرانی از 1072 تا 1092 میلادی)، بود که با کمک وزیر خود، خواجه نظام الملک در سال 1074 میلادی، سالنامه ای تهیه دید که بعدها به سال نامه جلالی معروف شد. در این سالنامه که روز اول بهار را روز اول سال نیز تعیین کرده بودند، رسما بعنوان روز جشن نوروز ثابت نگهداشته شد. برای این که از نظر تکنیک و گردش بلا تغییر سال، عملی شود، شش ماه اول سال را 31 روز و پنج ماه دیگر سال را 30 روز و ماه آخر سال را 29 روز تعیین کردند که هر چهار سال یک بار این ماه آخر سال (یعنی اسفند) نیز 30 روز می شد. بنا بر این از سال 1074 میلادی ببعد جشن نوروز در روز اول بهار برابر با 21 مارس و جشن مهرگان را در روز 10 مهر ماه برابر بادوم اکتبر ثابت نگهداشتند.

این یک مختصری از تایخچه پیدایش و روند جشن نوروز بود که امیدوارم جوانان عزیز هم وطن در صورت تمایل آن را به انگلیسی و زبانها دیگر نیز ترجمه کنند و به عنوان انشاء و اطلاعات فرهنگی برای همکلاسی های مدارس خود در کشورهای محل اقامت ارائه و یا توضیح دهند.

هایدلبرگ، آلمان فدرال 11. مارس 2007 میلادی دکتر گلمراد مرادی

Dr.GolmoradMoradi@t-online.de


Sunday, March 04, 2007

 

فهم دمکراسي براي برخي از سران ترکيه

چرا برخی از سیاستمردان ترک نمی خواهند

حد اقل الفبای دمکراسی را بپذیرند؟!

الفبای دمکراسی یعنی آنچه که ما برای خود نیک می دانیم یا حق و حقوقی که خود از آن بر خورداریم به دیگر انسانها و ملتها نیز روا بداریم و برای رسیدن به آن درجه از انسانیتی که این حق ساده را می پذیرد، مبارزه کنیم، به همرزمانمان بفهمانیم که بدون رعایت این نکات ساده نمی توانیم پا به عرصه آزاد دمکراسی بگذاریم و حتا از آن دم بزنیم.

معمولا بنا به عرف و قاعده بین المللی، هرگاه سیاستمداری ادعائی می کند، نخست؛ باید مفهوم واژه هائی را که در آن ادعا بکار می گیرد کاملا بفهمد. دوم آنکه؛ اگر می خواهد درمقابل اظهارات دیگران هم موضعی اتخاذ کند، باید براساس درست و رعایت حقوق طرفین باشد، نه بر پایه احساسات بچگانه. اماگویا این عرف غالبا درمیان اکثر سیاستمردان ترکیه وجود ندارد و مرغ این آقایان فقط یک پا دارد و آن هم آتاترک به عنوان سنبل و پدر ترکها و اعتقاد به تز: "کسی در این کشور می تواند آزاد زندگی کند که ترک باشد و آتا ترک را ستایش کند و بس". این فرهنگ بسیار عقب افتاده و ناسیو نالیستی و ارتجاعی به آن اندازه تبلیغ شده و می شود که بیشتر انسانهای ساده دل ترک به خودتلقین کرده و می کنند که فقط ترک آدم است و اگر ترکی حرف بزنید و ترک باشید خوشبخت ترین انسان روی زمین هستید!! بهمین دلیل بسیاری از این افراد و آدمهای ساده لوح همانند مسلمانان انتحاری که به امید بهشت رفتن خودرا و دهها نفر دیگر را می کشند، حاضرند، حتا جان خویشتن را بخطر بیاندازند و هرغیر ترک بیگناهی را، "اگر بگوید آدمهای دیگری غیر از ترک هم در آن مملکت هستند که انسانند و حق زندگی برابر دارند"، بکشند. نمونه بارز و ساده آن به قتل رساندن "هراند دینک" نویسنده ارمنی تبار تابع ترکیه و برنده جایزه دفاع از آزادی بود که در ترکیه و در ملاء عام هنگام خروج از دفتر کارش با گلوله به کشتند.

در اینجا سوء تفاهم ایجاد نشود، از طرفی بنده و هزاران کرد امثال بنده بهیچ وجه مخالف وطن دوستی و احترام به شخصیتهائی که در راه آزادی وطن و ملت خود فداکاری کرده اند، نیستیم و هرگز هم نمی گوئیم که مثلا به اتا ترک و شخصیتهای نظیر ایشان احترام گذاشته نشود، پر مسلم است که باید یاد آنهائی که کارمثبتی برای ملت و سرزمین خویش انجام داده اند، گرامی داشت. اما انسان باید یک حد و حدودی را نیز مراعات کند، یعنی برجسته کردن نکات مثبت در یک شخص به آن حد نباشد که همه دیگر جنایات اورا اگر نسبت به ملتهای غیر خودی مرتکب شده در سایه تار قرار گیرد و یا به آن اندازه شخصیت پرستی نباشد که آن "ناجی" را به درجه تقدس و پرستش برساند، همانگونه که مسلمانان افراطی ایران در رابطه با آیت الله خمینی کرده اند. از طرف دیگر ما می دانیم که بعد از پیدایش کشور ترکیه که توسط اتاترک بر جنازه تیکه پاره شده امپراتوری عثمانی بوجود آمد، ظلم فراوان به کردها روا داشته شد و از هر طرف به آنها نارو زدند. ولی نه بنده ی کرد و نه هیچ کرد دیگری مطلقا بخود اجازه نمی دهیم که مردمان ساده دل ملت ترک را در کلیه این حق کشیها نسبت به بخشی از خلق کرد در ترکیه و حتا ستم و ظلمی که در طول تاریخ به آنها و دیگر ملتهای غیر ترک در آن کشور شده است، مقصر بدانیم. پر مسلم است که همه جنایتها، مستقیم یا غیر مستقیم توسط قدرت طلبان و ناسیو نالیستهای کور و حامیان آنها که لگام قدرت را در دست داشتند، با سیاستهای فرصت طلبانه، انجام گرفته و می گیرد. اگرما امروز عمل به ظاهر عادی، به عنوان مثال، یک سرباز ساده ترک را که با افتخار در کنار جوان نادان و بر انگیخته شده و قاتل هراند دینک را، که در زیر پرچم آن کشور عکس یادگاری گرفته، با سخنان و عکس العمل برخی از سیاستمردان ترک در رابطه با مصاحبه و نظرات کاک مسعود بارزانی رهبر حکومت فدرال در کردستان عراق، در تلویزیون ترکیه مقایسه کنیم، باید واقعا آن عمل فاجعه بار قتل و عکس یاد گاری با قاتل گرفتن را بهیچ یگیریم و تعجب هم نکنیم که این نوع افراد ساده، عکس گرفتن با قاتلی را افتخار بدانند و یا یک شخص بی گناه را فقط به خاطر ارمنی بودنش بکشند! در سر زمینی که طرز فکر سیاستمردانش این گونه باشد و شب و روز تبلیغات زهر آگین ترک پرستی و ناسیونالیستی، در رسانه هایش پخش شود، از اکثریت مردم ترک نظیر آن سرباز ساده و حتا آن جوان قاتل که یک انسان را با خشم به قتل رسانده است، بیش ازاین چه انتظاری، می توان داشت؟!

هرانسان دمکراتی از خود می پرسد، مگر کاک مسعود بارزانی، رئیس منطقه کردستان فدرال چه گفته، که خون این آقایان دنيز بايکال، رهبر «حزب جمهوريخواه مردم» و ارکان مدجو، رهبر «حزب مام ميهن» را به جوش آورده است؟! خوانندگان عزیز باید به یک نکته توجه بفرمایند و آن هنگامی که برخی از سیاستمداران اروپائی، در باره عضویت کشور ترکیه به اتحادیه اروپا حتا کمی شک می کنند و معتقدند که پذیرش ترکیه به عضویت این جامعه، باید با شرایطی انسان پسند و متمدنانه پیوند داده شود، بلافاصله آوای دمکراسی طلبی این نوع از رهبران ترکیه به آسمان بلند می شود و فریاد می کشند: که ما بخشی از اروپا هستیم وعضو پیمان ناتو! و زود یادشان میرود که چه در زندانهای ترکیه به سر زندانیان سیاسی می آورند! و هیچ هم به روی خود نمی آورند که در چنین حالتی، صفحات روزنامه های ترکیه پر از تهمت و توهین رکیک به آن زن یا مرد سیاستمدار اروپائی می شود که حتا کوچکترین شکی یا پرسشی در رابطه با عضویت ترکیه دراتحادیه اروپا به مغز خود راه داده است. اما این آقایان که خیلی مایلند در جرگه کشورهای متمدن به حساب آیند، هیچگاه از خود نمی پرسند: "آیا آنها حقوق ابتدائی بیش از 18 میلیون کرد و صدها هزار انسان از دیگر افلیتها را رعایت می کنند و حتا حاضر بوده و هستند که زبان، فرهنگ، آداب و رسوم دیگر ملتها را برسمیت بشناسند و اجازه فراگیری آنها در مدارس و دانشگاهها را بدهند؟!

من بارها در نوشته هایم این نکته را یاد آوری کرده ام که هر انسانی، بویژه انسانهای صاحب نظر باید نخست مفهوم واژه هارا دقیق درک کنند، آنگاه آنهارا در ملاء عام بکار گیرند. با تأسف فراوان، این مشکلی است که ما با همه ی مرکزیت گرایان و ناسیونالیستهای ملتهای حاکم بویژه در کشورها چند ملیتی خاورمیانه داشته و داریم. بسیاری از آنان در واقع این مفاهیم را خوب میدانند، اما مردم را نادان و نا آگاه به حساب می آورند و علنا عوامفریبی می کنند. دراین میان اگراغراق نباشد، افراطی گرائی درناسیونالیست بودن، گردانندگان ترکیه بیش از سیاست مردان دیگر ملتهای حاکم است و برعکس دیگران، که در بعضی زمینه ها حاضر بر تجدید نظر در افکار خود هستند، گویا برخی از رهبران ترک هیچ هم نمی خواهند یاد بگیرند. چون ازمردم نیز عکس العملی و یا مقاومتی علیه بیانات نا معقول خود نمی بینند، لذا مردم ملتهای خودی و دیگر ملتهارا بی تفاوت نسبت به آن بحساب می آورند و می خواهند به تنهائی برای آنها تصمیم بگیرند. بهمین دلیل با پر روئی تمام و نا مسئولانه، در رسانه ها این گونه اظهار نظر می کنند. به این جمله آقای دنیز بایکال(بقال) توجه فرمائید، که گفته است: "بارزانی می گويد که 40 میليون کرد وجود دارد. او کردهای شهروند ترکيه را نيز حساب می کند و می گويد که من اينجا با پ ک ک روبه رو نخواهم شد و اگر شما (يعنی ترکيه) درخاک ما با پ ک ک برخورد کنید، ما با شما مقابله خواهيم کرد. دوستان گرامی اين چه مفهومی دارد؟ ما چه مذاکره ای با آنها انجام دهيم؟" خوب این آقا نا خود آگاه اعتراف می کند که در سر زمین باصطلاح ترکیه شهروند کرد هم وجود دارد. اما او و دیگر سردمداران ترکیه به ندرت گفته و ازخود پرسیده اند: که این کردهائی که در کشور ما زندگی می کنند، باید دارای حق و حقوقی باشند! "آیا آنها به عنوان گرداننده و سردمدار یک کشور، درباره این حق وحقوق هیچ فکرکرده اند و آیاهویت کردها را به رسمیت شناخته اند؟! اگر پاسخ حد اقل برای خود مثبت است، پس چرا هر ساله در ایام بهار، مضاف برآنچه نظامی در کردستان ترکیه مستقر اند، چندین لشگر سرباز دیگر به مناطق اعزام می دارند که مثلا جشن نوروز آنها را اغلب، به عزا تبدیل کنند؟" من نیز از این آقای دنیز بایکال (بقال) سیاستمدار محترم، می پرسم، مگرنه آن بخش از باصطلاح کشور ترکیه، به اعتراف خودتان، کردنشین است؟ مگر نه میلیونها کرد، صدها سال قبل از تشکیل کشور محترم ترکیه، در آن سر زمین، زندگی می کرده اند؟ مگرنه بنا به این قانون ساده انسانی، هر ملتی که صدها سال دریک سر زمین زندگی کرده باشد، وطن و آب و خاک آن ملت بحساب می آید؟ مگر نه باید سر نوشت هر ملتی را خود آن ملت تعیین کند و خود درباره ی شیوه زندگی و آینده فرزندانش تصمیم بگیرد؟ مگرنه هرملتی حق دارد، فرهنگ و زبان و رسم و رسومات خودرا، خود پرورش دهد و حفظ کند؟ اگر این پرسشها بر حق هستند و شما به عنوان یک سیاستمدار مدرن و دمکرات که باید برای دیگران نیزحق و حقوقی قایل باشید و حتما به دمکراسی هم اعتقاد دارید، پس الزاما باید آنها را بپذیرید. در این صورت چرا از این صحبتهای منطقی یک رهبر کرد به وحشت افتاده اید؟ چگونه بخودت اجازه می دهید موطن یک ملت هزاران ساله را از آن کشور هشتاد و هفت ساله خود بدانید؟ آیا فکر نمی کنید، اگر شما و همکسوتان تا پوست و استخوان ناسیونالیستتان ابتدائی ترین حق را از بیش از 18 میلیون کرد در سر زمین خود صلب نمی کردید، هیچ نیازی نبود از این جملات درست یک رهبر کرد وحشت کنید؟! کاک مسعود بارزانی درمصاحبه با ان تی وی ترکیه بدرستی گفته اند: ".... متاسفانه تاريخ درقبال کردها عادل نبوده و اينک مشخص شده که تلاش برای انکار هويت ملی کردها موفق نخواهد بود. به همين دليل لازم است ترکيه و ايران اين واقعيت را بپذيرند." این مسئله ای غیر قابل انکار است که تاریخ درقبال ملت کرد عادل نبوده است و خود این آقایان هم به خوبی می دانند که پیش روان و گذشتگان شان ده ها سال کوشیده و خود هنوز هم می کوشند که هویت کردها را نابود کنند. اماخوشبختانه تاکنون موفقیت چندانی کسب نکرده اند. اگرچه بازور سرنیزه توانسته اند، برخی از شهرهای مهم کردستان را با جابجائی عمال خود، تسخیر کنند و جلو پیشرفت زبان و فرهنگ کردی را بگیرند، اما تا به حال موفق به از میان بر داشتن هویت کردی نشده اند. آیا به قول کاک مسعود بارزانی، وقت آن نرسیده است که سران ترکیه و ایران و من سوریه را نیز به آنان اضافه می کنم، در این باره واقعیت را بپذیرند و حقوق ابتدائی این خلقها، و از جمله خلق کرد را رعایت کنند؟ ایشان در جای دیگر از همین مصاحبه، مندرجه در سایت یارسان، گفته اند:

"گفت و گو با همسايگان مان برای حل اختلافات، درچهارچوب منافع مااست و ايجاد يک دولت مستقل کرد نه از طريق خشونت آميز، بلکه ازراه گفت و گو و حفظ منافع طرفين ميسر خواهد شد." دراینجا من روی نیم جمله "حفظ منافع طرفین میسر خواهد شد"، مکث می کنم. اولا این حق مسلم هر ملتی است، بهر گونه که بخواهد، امور اداره خودرا بگرداند. یعنی اگر ما به دمکراسی قلبا اعتقاد داشته باشیم و بتوانیم آن را بوجود بیاوریم، باید در چار چوب این چنین دمکراسی، همه چیز بسود توده های مردم هر سرزمینی میسر باشد. از جمله آنها که؛ آیا یک ملت می خواهد با ملت دیگر در یک سرزمین چند ملیتی و در زیر یک چتر زندگی کند، یا خیر! اگر نخواهد، بنا بر این هیچ قدرتی نمی تواند در درازمدت با زور سر نیزه این ملت را زیر یوغ خود نگهدارد و اگر زور سرنیزه ادامه پیدا کند، دروازه آن دمکراسی بوجود آمده را باید ازاول تخته کرد.

دردنیای امروز بدون شک، هرکاری بارضامندی و حفظ منافع طرفین می تواند انجام گیرد و نتیجه آن دوام داشته باشد. تضمین آن نیز به یک فرمول بسیار ساده گره خورده است، یعنی رعایت حقوق برابر بین ملتها، همانند کشور چند ملیتی سویس. در چنین حالتی اگر این ابتدائی ترین حقوق برابر بین ملتهای ما در منطقه رعایت شود، من فکر نمی کنم، هیچ ملتی حاضر باشد از ملت دیگری که صدها سال در جوار هم بدون اصطکاک ملی باهم زیسته اند، جدا شود. آیا هیچ فکرش را کرده ایم که باید گامی در راستای حقوق برابر ملتهای سر زمینمان برداریم، تا اینکه انسانهای این ملتها وسوسه نشوند، به طبل جدائی بزنند؟! این پرسشی است بس مهم که ما باید ازخودمان بکنیم. آن کسانیکه تاریخ دویست سال گذشته روابط بین خلقها درخاورمیانه را ورق زده اند، به خوبی ملاحظه کرده اند که بیش از همه ترکهای حاکم بر بخشی بزرگ از کردستان بالاترین ظلم را درحق کردها و ارمنی ها روا داشته اند. بدون شک تاریخ انسانی آنها را خواهد بخشید، اگر همین رهبران ترک بسر عقل بیایند واین ابتدائی ترین حقوق برابر بین کرد و ترک و ارمنی و غیره را رعایت کنند، در آن حالت می توان تضمین کرد که حتا شاخه باصطلاح افراطی جنبش کرد که در ترکیه آن را پ ک ک معرفی می کنند و حتا "تروریستش می خوانند"، با سیستم فدرالیسم، که در آن حقوق برابر برای همه خلقها در نظر گرفته شود، هیچ مخالفتی نشان ندهند. پس طرح تمام مسائل دیگر، بهانه است، و آن بهانه برای برتری ملت خود بردیگر ملتها! در اینجا و دراین رابطه مجبورم مجددا نمونه ای از گفتار یکی دیگر از این آقایان را بیاورم. ملاحظه بفرمائید، آقای ارکان مدجو، رهبرحزب مام میهن، که اگر روزی حزبش پیروز شود، نخست وزیر ترکیه هم خواهد شد، چه می گویند و تاچه اندازه این آقا مفهوم برخی از واژه های سیاسی را فهمیده است و یا قصدا نمی خواهد بفهمد! ایشان ضمن محکوم کردن سخنان کاک مسعود بارزانی، می گویند: "<<بارزانی قانون اساسی تعیین می کند. یعنی جمهوری ترکیه، دولت و خاک آن را به عنوان خاک خود نشان می دهد. در این شرایط نخست وزیر و وزیر خارجه ترکیه نشسته اند و از مذاکره و توافق با آنها سخن می گویند>> و این به معنی آن است که منطقه تجزیه می شود." (!!)

بنده افسوس می خورم، اگر این جملات یک نوع عوامفریبی نباشد. یعنی اگر واقعا این آقای ارکان مدجو به این جملات فوق اعتقاد داشته باشد و سر زمین آباء و اجدادی کردها را خاک و ملک ترکیه بداند که مسعود بارزانی آن را خاک خود بحساب آورده! و بهمین دلیل مذاکره با کردستان فدرال به معنای تجزیه منطقه بداند. واقعا باید گفت چه فاجعه ایست و حقیقتا باید به حال سیاستمردانی از این قماش گریست. این آقا اگر عوام فریب نیست، باید یاد بگیرد که سر زمین کردستان ملک طلق پدر هیچ فردی نیست. نه رهبران ترکیه، نه ایران، نه عراق و نه سوریه، بلکه سرزمین میلیونها کرد است که بین چهار کشور تقسیم شده و ما این تقسیم را به دلیل تحولات تاریخی در سطح جهان پذیرفته ایم. اما بی تردید نمی پذیریم که فرهنگ و زبان و سرنوشت ملت خودرا به دست دیگران بسپریم. گویا ایشان هنوز در اوابل قرن نوزدهم زندگی می کنند و نمی دانند مجددا تحولاتی در جهان بوجود آمده است و در همسایگی کشور او یک دیکتاتور سرنگون شده و یک سیستم فدراتیو حاکم است و خلق کرد در این کشور، خود حق تعیین سرنوشت خودرا در دست دارد. نهایتا این آقا با هم کسوتانش باید روزی دیر یازود بپذیرند که درترکیه فقط ملت ترک زندگی نمی کند، بلکه همان گونه که برخی از سیاستمردان ترک بدرستی پذیرفته اند که ملت 18 میلیونی کرد هم در سرزمین آنها هست، پس باید حقوق برابر داشته باشند و اگر بخواهند در آینده بدون اصطکاک وارد جامعه اروپا بشوند، باید از هم اکنون تا دیر نشده، به فکر یک سیستم فدراتیو در کشور چند ملیتی خود باشند در غیر آنصورت بحث و جدل بر سر ورود ترکیه به اتحادیه اروپا هنوز هم باید ادامه داشته باشد.

من همین امروز بعد از ظهر که سایت پیک نت را میخواندم، مجددا توجهم بیشتر به مصاحبه رئیس حریم کردستان عراق و اظهار نطر زیر از نخست وزیر "کمتر ناسیونالیست" ترکیه جلب شد. بنا بر این آنچه که بنده در تیتر این مطلب آورده ام، می تواند بیشتر با واقعیت انطباق داشته باشد. ملاحظه بفرمائید آقای اردوغان، نخست وزیر مانند همکاران ترکیه ای خود چگونه خونش به جوش آمده است: "کونداليزارايس، وزير امورخارجه آمريکا، درباره لزوم همکاری سه جانبه دولت عراق، حکومت منطقه ای کردستان و دولت ترکيه برای حل «مساله پ کا کا» سخن گفته بود رايس در سنای آمريکا گفته بود: «گروه پ کا کا، در مرز ترکيه و کردستان، عمليات تروريستی انجام می دهد. استفاده وی از نام «کردستان» موجب اعتراض رسمی ترکيه شد و نخست وزير ترکيه گفت که این کشور تنها با کشوری به نام «عراق» هم مرزاست". خوانندگان ارجمند، این است ماهیت ناسیونالیستی کور گردانندگان دولت ترکیه که حتا از نام خشک و خالی کردستان وحشت دارند و اعتراض رسمی می کنند. آیا چنین مردمانی که یک کشور را اداره می کنند، لایق همنشینی با جهان متمدن هستند؟! باید روی این پرسش هم مکث کرد.

به امید روزی که ما همه سر عقل بیائیم و بپذیریم که دیگری هم هست

هایدلبرگ، آلمان فدرال 4 مارس 2007 دکتر گلمراد مرادی

Dr.GolmoradMoradi@t-online.de

مصاحبه بحث انگیز مسعود بارزانی

40 میلیون کُرد منطقه

دولت مستقل خود را میخواهند!

طی دو روز گذشته، مصاحبه مسعود بارزانی رئیس دولت خود گردان کردستان عراق با شبکه تلویزیونی "NTV" در مورد کردستان بزرگ و 40 میلیونی با واکنش های گسترده ای همراه بوده است. بارزانی دراین مصاحبه گفته است: ايجاد يک دولت مستقل کُرد واقعيتی است که ترکيه، ايران و اعراب لازم است به آن توجه کنند.40 میليون کُرد در منطقه وجود دارد و متاسفانه تاريخ در قبال کردها عادل نبوده و اينک مشخص شده که سیاست انکار هويت ملی کردها موفق نخواهد بود. به همين دليل لازم است ترکيه و ايران اين واقعيت را بپذيرند. گفت وگو با همسايگان کردستان برای حل اختلافات، در چهارچوب منافع ماست و ايجاد يک دولت مستقل کرد نه از طريق خشونت آميز، بلکه از راه گفتگو و حفظ منافع طرفين ميسر خواهد شد.

کنعان اورن رئیس جمهور ترکیه در واکنش به اظهارات مسعود بارزانی گفت: ترکيه بايد واقعيات شمال عراق را بپذيرد و در آينده، خود نيز با سيستم ايالتی اداره شود و حقوق شهروندان کرد را در چهارچوب مرزهايش به رسميت بشناسد. چرا بايد شاخه های مسلمانان و کمونيست ها به پارلمان راه يابند، اما از ورود فراکسيون های کرد به پارلمان جلوگيری می شود؟

مسعود بارزانی در مصاحبه ای با بخش فارسی صدای امریکا نیز گفت:

کردها می خواهند با کشورهای همسایه دارای روابط حسنه باشند، اما اعلام می کنیم هر کشوری کردستان را مورد تهدید قرار دهد بدون جواب باقی نخواهد ماند.

کشورهای همسایه و کشورهای دیگری که در امور داخلی عراق دخالت می کنند از دمکراسی در عراق وحشت دارند، زیرا می ترسند این روند برای آنها در داخل کشورهای خودشان مسئله ساز شود. درعین حال سرکوب کردها از سوی دولت های حاکم محکوم است.

بارزانی پیشتر در مصاحبه با مجله "گولان" و سایت عربی "ایلاف" اعلام کرده بود که حکومت خودگران کردستان اکنون روابط خوبی با کردهای سایر مناطق دارد. در عین حال کردهای سوریه و ایران خود سرنوشت خویش را تعیین می کنند. مساله کرد در ترکیه نیز راه حل نظامی ندارد.

استقلال حق مشروع کردهاست اما ما با روش های خشونت آمیز از جانب کردها برای رسیدن به خواسته هایشان مخالفیم.طالبان

پیش از مصاحبه ها و ابراز نظرهای اخیر مسعود بارزانی؛ کونداليزارايس، وزير امور خارجه آمريکا، درباره لزوم همکاری سه جانبه دولت عراق، حکومت منطقه ای کردستان و دولت ترکيه برای حل «مساله پ کا کا» سخن گفته بود رايس در سنای آمريکا گفته بود: «گروه پ کا کا، در مرز ترکيه و کردستان، عمليات تروريستی انجام می دهد. استفاده وی از نام «کردستان» موجب اعتراض رسمی ترکيه شد و نخست وزير ترکيه گفت که این کشور تنها با کشوری به نام «عراق» هم مرزاست. از سایت اینترنتی پیک نت روز 4 مارس 2007

*****************************************************

سخنان اخیر مسعود بارزانی در مورد کردستان مستقل با واکنش تند مقامات و محافل سياسی ترکيه مواجه شده است


رادیو
فردا: واکنش ترکیه به سخنان مسعود بارزانی علی جوانمردی (آنکارا)

سخنان اخیر
مسعود بارزانی در مورد کردستان مستقل با واکنش تند مقامات و محافل سياسی ترکيه مواجه شده است.

مسعود بارزانی در مصاحبه با شبکه تلویزیون محلی
<<ان تی و>> ترکيه تاکيد کرد که لازم است ايجاد يک دولت مستقل کرد به عنوان واقعيت محسوب شود و بدين منظور، ممکن است با ترکيه، ايران و اعراب به نتيجه برسيم.

آقای بارزانی
گفت که ۴۰ میليون کرد در منطقه وجود دارد و متاسفانه تاريخ در قبال کردها عادل نبوده و اينک مشخص شده که تلاش برای انکار هويت ملی کردها موفق نخواهد بود.

وی افزود که به همين دليل لازم است ترکيه و ايران اين واقعيت را
بپذيرند.

رييس حکومت منطقه ای کردستان عراق افزود: «گفت وگو با همسايگان مان
برای حل اختلافات، در چهارچوب منافع ما است و ايجاد يک دولت مستقل کرد نه از طريق خشونت آميز، بلکه از راه گفت وگو و حفظ منافع طرفين ميسر خواهد شد.

عبدالله
گل وزير خارجه ترکيه در واکنش به این اظهارات، سخنان آقای بارزانی را <<خيال پردازی>> دانسته است.

همچنین دنيز بايکال، رهبر «حزب جمهوريخواه مردم» با تشکيل
اجلاسی فوری از اعضای حزبش، در اين رابطه، از دولت اردوغان انتقاد کرد که چرا قصد دارد با رهبران کرد عراقی مذاکره کند.

آقای بايکال گفت: «بارزانی می گويد که
40 میليون کرد وجود دارد. او کردهای شهروند ترکيه را نيز حساب می کند و می گويد که من اينجا با پ ک ک روبه رو نخواهم شد و اگر شما (يعنی ترکيه) در خاک ما با پ ک ک برخورد کنید، ما با شما مقابله خواهيم کرد. دوستان گرامی اين چه مفهومی دارد؟ ما چه مذاکره ای با آنها انجام دهيم؟»

بارزانی قانون اساسی تعيين می کند. يعنی
جمهوری ترکيه، دولت و خاک آن را به عنوان خاک خود نشان می دهد.
رهبر حزب مام
میهن ترکیه
وی افزود: «ما با روی باز و زبان خوش حاضريم حتی با دشمنان خود در
رابطه با هر مسئله ای مذاکره کنيم اما با اينها نه. آيا اين درست است؟»

وی
گفت: <<همین کم مانده که برویم در جزیره ایمرالی>> مذاکره کنیم.
اشاره دنيز
بايکال به جزيره ايمرالی، محل زندانی شدن عبدالله اوجلان، رهبر <<پ ک ک>> است.

ارکان مدجو، رهبر «حزب مام ميهن» نيز سخنان بارزانی را محکوم کرد وگفت:
<بارزانی قانون اساسی تعيين می کند>. يعنی جمهوری ترکيه، دولت و خاک آن را به عنوان خاک خود نشان می دهد.

وی افزود:
<<در اين شرايط، نخست وزير و وزير خارجه ترکيه نشسته اند و از مذاکره و توافق با آنها سخن می گويند>> و این به معنی آن است که منطقه تجزيه می شود.
واکنش های تند ساير مقامات و شخصيت های ملی
گرای ترک به سخنان مسعود بارزانی عنوان اصلی صفحات نخست مطبوعات روز چهارشنبه ترکيه را به خود اختصاص داده است.
به نوشته مطبوعات ترکيه، ممکن است سخنان بارزانی
تلاش های دولت اردوغان برای مذاکره مستقيم با مقامات کرد عراقی را خنثی سازد.
در اين ميان، کنعان اورن، هفتمين رييس جمهور ترکيه، منتقدين را سرزنش
کرده و گفته است: <<ترکيه بايد واقعيات شمال عراق را بپذيرد و در آينده خود نيز با سيستم ايالتی اداره شود و حقوق شهروندان کرد را در چهارچوب مرزهايش به رسميت بشناسد>>.
آقای اورن افزود:
<چرا بايد اسلامگرایان و کمونيست ها به پارلمان راه يابند، اما از ورود فراکسيون های کرد به پارلمان جلوگيری کرد>؟

از سایت یارسان روز 29 ف.ریه 2007


Monday, February 26, 2007

 

مخالف انشعاب حزب دمکرات کردستان ايران

بنده همراه هم ملیت هایم موافق جدائی مبارزان

حزب دمکرات کردستان ایران نبوده و نیستم!

حقیقتا، ما کردهای ایران، از اقشار پائینی جامعه، با هر ایدئولوژی و طرز فکری که داریم، نه موافق انشعاب در حزب دمکرات کردستان ایران و نه در دیگر سازمانهای مردمی کرد هستیم و بطور جدی نه موافق توجیه گری و پاشیدن بذر دشمنی بعد از چنین انشعابهائی خواهیم بود. در واقع ما باید بیش از دیگران از خود بپرسیم، چرا در احزاب سیاسی که رهبرانش از یک ایدئولوژی پیروی می کنند، انشعاب و جدائی بوجود می آید؟ پاسخ به چنین پرسشی، بسیار ساده است و به احتمال زیاد همه می دانند. پس اجازه دهید، با یک توضیح در باره واژه ی جدائی، مطلب را آغاز کنم.

در واقع جدائی بین گروهی از مبارزان یا انشعاب بین رهبری یک سازمان سیاسی در نتیجه ی به توافق نرسیدن دو طرف جریان است، به توافق نرسیدن در هر مسئله ای یعنی در بن بست گیر کردن طرفین و این خود به معنای نیافتن راه حل منطقی برای آن مسئله مورد اختلاف. از آنجا که طبق قوانین ریاضی، برای هر مسئله ای یک راه حل باید باشد، لذا، خود را در غلطاندن در یک گره سر در گم، از دو حالت معین خارج نیست: یا واقعا ما راه حل را نمی دانیم که به نتایج ثمر بخش برسیم و مشکل را به شیوه دمکراتیک حل کنیم که بنظر من این خود امری بسیار طبیعی است و انسان ناچارا، به انشعاب و جدائی کشانده می شود. اگرچنین باشد، بنابراین باید شهامت نیز داشته باشیم و آن را علنا مطرح کنیم که توده های مردم در باره آن با خبر شوند که حد اقل جدائی و انشعاب را تحمل کنند. حالت دوم آنست که ما در حقیقت حل مسئله را بخوبی می دانیم، اما قضیه تمامیت خواهی و قبضه کردن قدرت به تنهائی برای خود، راه مصالحه را برما می بندد و نمی خواهیم ازموضع خود حتا یک قدم کوتاه بیائیم. این هم خود دو دلیل دارد: اولا؛ یا ما واقعا تشنه قدرت و برتری خود بر طرف مقابل هستیم که احتمالا بعید به نظر می رسد، این خصلت ناپسند در هیچ کدام از رهبران جناحهای حزب باشد و من فکر نمی کنم مبارزانی که دهها سال از عمر خود را فدای خدمت به آزادی خلق خویش کرده اند، این گونه بیاندیشند. و یا دلیل دوم؛ یعنی ترس از به انحراف کشاندن حزب داریم، آنگونه که بنده در نامه ام (اکتبر 2006 میلادی) برای رهبری و شرکت کنندگان در پلنوم هشتم، به آن اشاره کرده بودم، مبنی بر اینکه: "چه بسا برخی ازعزیزان براین باور باشند که اگر عقب نشینی وسکوت کنیم و یا نرمش نشان دهیم، "به دلیل نا آگاهی توده ها"، رقیب با سیاست غلط بر ما غلبه خواهد کرد و برنده خواهد شد و حزب به انحراف کشانده می شود. در واقع این دل سوزی صادقانه برای حزب و خلق کرد، از هر طرفی که باشد لایق ستایش است. اما ترس از به انحراف کشاندن حزب به ندرت می تواند صحت داشت باشد، ...". زیرا این واقعیتی است که ما باید جوانب آن را بسنجیم و موقعیت خودمان را در بحران کنونی جهان ببینیم. آنگاه خواهیم توانست، تحلیل کنیم که انحراف حزب دیگر در قرن بیست و یکم پایه ای ندارد. من در آن نامه برای استدلال این ادعا توضیح داده ام و در اینجا لزومی به تکرار آن نمی بینم. به احتمال قوی این موضوع ترس بی اساس، باعث می شود که به هدف و واقعیت درون حزبی توجه نکنیم و در نتیجه تن به مصالحه با جناح مقابل ندهیم.

نگارنده این سطور نیز یکی از آن هزاران عضو از ملت کرد است که جدائی و انشعاب، حتا بین دونفر از مبارزان را که برای یک هدف والا قدم به میدان سیاست گذاشته اند، به سود دشمن می داند و هر جدائی را یک شکست و فاجعه به حساب می آورد. بنده این نکته را هم قبل ازانشعاب و در نامه ی ذکر شده فوق خطاب به رهبری حزب دمکرات کردستان ایران و شرکت کنندگان پلنوم هشتم نوشته و از رهبری حزب تقاضا کرده ام که در مسیر حل اختلافات کوشش بعمل آورند و در پاسخ هم این قول به من داده شده بود، که سعی کنند از انشعاب جلو گیری شود. اما متأسفانه گویا کوشش کافی بعمل نیامده ویا دربن بست بحثها مانده ایم و اکنون شاهد این جدائی هستیم و آنچه که نمی بایستی اتفاق بیافتد، بوقوع پیوسته است. چه بسا سیل نا رضایتی اقشار مردم ازاین انشعاب تا مدتی هم نشست نکند. ما کردهای مقیم خارج و داخل ایران به روشنی نگرانی مردم و بویژه قشر جوان را در نامه 87 نفر از دانشجویان کرد دانشگاههای ایران به رهبری حزب مشاهده می کنیم که درآن با دلسوزی تمام گفته شده: "... اعلام می‌داریم که این انشعاب در این برهه حساس و سرنوشت‌ساز که منطقه ایران و کردستان را دربرگفته، نه‌تنها در جهت مصالح جنبش ملت کرد قرار ندارد، بلکه باعث زیانی جبران ناپذیر برای مبارزات آزادیخوهانه کرد می‌باشد که فقط موجب خرسندی دشمنان ملت کرد و حزب دمکرات شده است. هر نوع جدایی و انشعابی درون هر یک از جریانهای سیاسی موجود در کردستان در این مقطع حساس تنها به دشمنان ملت کرد اراده تشدید سرکوب و فشار بر عموم مردم را می‌بخشد، ...". نقل قول از نامه 87 نفر از دانشجویان کرد در دانشگاههای ایران. بنده نیز در همان نامه به رهبری حزب و شرکت کنندگان در پلنوم هشتم، تقریبا همین را گفته بودم و نگرانیم نیز همین است که هیچکسی جز دشمن خلق کرد، از این انشعاب سود نمی برد.

خوانندگان و پرسشگران عزیز و ارجمند، در اینجا روی سخن بنده و هزاران کرد دلسوز و علاقمند به سر نوشت احزاب پیشرو در کردستان ایران، به یکی از قدیمی ترین و با تجربه ترین سازمانهای سیاسی خلق کرد در ایران است. من همانند اکثریت شما ها موافق انشعاب نبودم و به دلیل جلو گیری از هر گونه تشنجی، مایل هم نبودم، هیچ موضعی بگیرم و هنوز هم مایل نیستم بسود، یا به زیان یکی از دوطرف حزب دمکرات کردستان ایران قلم بزنم، زیرا بجدی آرزو دارم که رهبری هر دو جناح حزب کوشش به عمل آورند، بدون پیش داوری و بدون هیچ گونه سرزنشی از یک طرف به طرف دیگر، در آینده نه چندان دور کنگره چهاردهم را مشترکا بر گذار کنند و در آن ارزش و احترام برای رأی اکثریت ازهرجناحی که باشد، قایل شوند. البته اگر به رأی مردم وتوده های حزبی احترام بگذاریم. به امید غلبه منطق بر احساس و عدالت بر نا عدالتی.

در همین مدت زمان کوتاهی که بنده در برابر انشعاب حزب دمکرات کردستان ایران سکوت کرده بودم و هیچ موضعی نگرفته و یا اظهار نظری نکرده بودم، دهها نامه با پست الکترونیکی (ای میل، بیشتر از ایران) دریافت کرده و دهها تلفن در سطح اروپا به من زده شده و دهها نفر نیز شخصا در هر محفلی از من پرسیده اند که نظر بنده در رابطه با این انشعاب در حزب چیست و من باکدام شاخه موافق یا مخالف ام؟ تنها پاسخ بنده به عنوان یک کرد مسئول، همانند همه هموطنان دلسوزم، شدیدا مخالف با انشعاب بودم و صراحتا اعلام کرده ام که این جدائی به زیان حزب و بسود دشمنان خلق کرد است و خود را دراین زمینه بی طرف می دانم. اگر چه این اعلام بی طرفی خود یک نوع از زیر بار مسئولیت شانه خالی کردن است. اما ترجیح دادم این کار را بکنم، زیرا من خط هیچ کدام از جناحها را تا کنون در مخالفت با منافع ملی خلق کرد ندیده و نمی بینم.

قابل ذکر است که من نظر برخی از همرزمان و دوستان دیرینه، مانند آقای بابا علی مهرپرور، عضو هیئت سیاسی حزب دمکرات کردستان ایران و یک زمانی مسئول دفتر اروپائی حزب، با وصف اینکه از مشاجرات داخلی و مشکلات درون حزبی کاملا اطلاع داشتند، اما تا آنجا که من آگاهی دارم، به خاطر حفظ پرنسیپ حزبی و جلو گیری از دامن زدن به اختلافات بیشتر، فقط با یک اطلاعیه کوچک اعلام بی طرفی کرده اند و هیچ موضعی در برابر جناحهای حزبی نگرفتند، لایق ستایش می دانم. یعنی در واقع ایشان نیز همانند بنده و هزاران کرد دیگر مخالف انشعاب بودند که کار بسیار نیکوئی است. البته سوء تفاهم نشود، تأیید من بر نظر رفیق عزیزمان باباعلی مهرپرور، دلیل بر آن نیست که ما به اصطلاح بی طرفان و مخالفان انشعاب نیز اقدام به تأسیس حزب ثالثی بکنیم، نه بهیچ وجه این طور نیست، بلکه ما باید بکوشیم، این دو شاخه حزبی را بهم نزدیک کنیم و این کار شدنی است. اگر از هر طرف، بویژه از پایه های حزبی نامه هائی همانند نامه دانشجویان دانشگاههای ایران به رهبران حزب نوشته شود و در آن نامه ها انشعاب را فاجعه بار توصیف کنند که واقعا فاجعه بارهم هست. چون ما خوشحال بودیم که احزاب کردستانی مخالف با رژیم قرون وسطائی ایران در حال تشکیل جبهه ی متحد خلق (به ره کوردستانی) هستند و می خواهند مسائل ایئولوژیک را موقتا کنار بگذارند و مسئله حقوق ملی و سیستم فدراتیو که پایه و اساس دمکراسی است، در برنامه کار مشترک خود قرار دهند. بنده تازه بوجد آمده بودم، هنگامی که این خبر مسرت بخش را می شنیدم و با علاقه زیاد دنبال می کردم که رهبران احزاب کردستانی در پی تشکیل چنین جبهه متحد خلقی (یابه ره ی کردستانی: حزب دمکرات کردستان ایران، سازمان انقلابی زحمت کشان کردستان ایران کومه له و احتمالا حزب "پاک" و غیره) هستند و اولین گامها در این راه برداشته بودند. اکنون ملاحظه می کنیم که رفقای بزرگوار یک حزب سیاسی مهم کردستانی خود باهم نمی سازند. درهرحال ما امید فراوان داریم که با وجود تمام این مشکلات، رهبران احزاب ذکر شده از کوشش برای پا گرفتن این جبهه متحد احزاب کردستانی کوتاه نیایند و امید بیشتر داریم که جناحهای حزب دمکرات کردستان تجدید نظری در باره وظایف خطیری که از طرف بخشی از ملت ستم دیده کرد به آنها محول شده، بکنند و بیشتر در این باره بیاندیشند و راه حل منطقی تری برای آینده این حزب و جبهه در حال تشکیل بیابند. ما در اینجا باید حزب دمکرات کردستان را در برابر خون ریخته شده سرداران این راه دراز مبارزه خلق کرد در ایران؛ مانند خون زنده یادان قاضی ها، قاسملوها، شرفکندی ها و دیگر پیشمرگان نستوه راه آزادی، مسئول و موظف بدانیم که به احترام خاک این قهرمانان همه اختلافات درون حزبی را بسادگی حل کنند و اگر قابل حل نمی دانند، کنار بگذارند و با اتحاد مجدد خود، کاخ رؤیاهای دشمن را ویران کنند. در اینجا باید یاد آور شویم که امروزه در روزنامه ها، مقالات و تحلیلهای توجیه گرانه ای، از قلم بدستان هر طرفی، مبنی بر حقانیت شاخه خود، می خوانیم. بدون شک شرح و ریشه یابی عوامل انشعاب درون حزبی کار بسیار مفیدی برای افراد و پایه های حزبی است ولایق استقبال، اما نه بشیوه توجیه گرانه. توجیه گری مسئله، حمله بی جهت و توهین آمیز افراد هر طرفی به طرف دیگر، از دید اکثر مردمان کرد محکوم است. بنا بر این ما از همه هواداران دلسوز جنبش برحق خلق کرد میخواهیم، همگام با ما به توهین گران از هر طرفی که باشند، تذکر دهند و عفت کلام و واقع گوئی را به آنها گوشزد کنند. بذر دشمنی پاشیدن و ناسزا گفتن، بدون شک در دراز مدت دودش بچشم خود ما خواهد رفت و خلق کرد هیچ سودی از آن نصیبش نخواهد شد.

احتمالا بنده با نوشتن این مطالب، هیچ محبوبیتی در میان شماها رهبران محترم که بر انشعاب پا فشرده اید، کسب نکنم و حتا از وجهه خود در نزد شما عزیزان بکاهم، اما ازآنجا که بدنبال هیچ منافع فردی نیستم، لذا از گفتن حقیقت هم هیچ شکی به دل راه نمی دهم و با احترام به مبارزات پی گیر شما، صراحتا می گویم، هر انشعابی یا جدائی در میان شما بزرگترین ضربه بر قامت جنبش خواهد بود. من بر این باورم اتحاد شما بسود خلق کرد است و باید فرد فرد شما در این راه از بسیاری از حقوق خود چشم پوشی کنید.

رفقای مبارز، شما خوب بخاطر دارید و در آرشیو حزب هم احتمالا وجود دارد که من موافق انشعاب در حزب در زمان زنده یاد دکتر قاسملو هم نبودم و بعد از انشعاب چه شفاها و چه کتبا به رهبری حزب یاد آور شده و در جهت اتحاد شاخه های حزبی نوشته و کوشیده ام. اکنون هم همین کار را می کنم و در نامه اخیرم (قبل از این انشعاب) نوشتم:

"اگر به این اختلافات جزئی دامن زده شود و آن را بیش ازآنچه که هست بزرگ نشان دهید، توده های مردم از حزب رویگردان خواهند شد و نتیجتا، محبوبیت حزب در میان خلق کرد پائین خواهد آمد که این نکته آرزوی هیچ کدام از ماها نیست." لذا بر این نکته تأکید می ورزم و از همه رزمندگان حزبی و غیر حزبی تقاضا دارم به وظایف خود عمل کنند و در اتحاد مجدد حزب دمکرات کردستان بکوشند. یک نکته مهم قابل ذکر است که اعضای ساده حزبی، همه برای یک هدف مبارزه می کنند و همه برادر و خواهر و رفیق اند و هیچ اختلافی هم با یک دیگر ندارند. این باعث تأسف است، هنگامی که شنیده می شود یا در روزنامه ها می خوانم که برادران پیشمرگی که تا دیروز عضو یک خانواده بوده اند، هم اکنون می خواهند بروی هم سلاح بکشند! بدون شک این دشمن تراشی نه به سود شما است، نه به سود حزب است و نه به سود بقیه ی ملت شریف کرد.

با آرزوی پیروزی خلق کرد و شما رهروان راه قاضی محمد،

این گاندی همیشه زنده خاورمیانه.

هایدلبرگ، آلمان فدرال 26 فوریه 2007 دکتر گلمراد مرادی

Dr.GolmoradMoradi@t-online.de


Tuesday, February 06, 2007

 

ُسخنراني در اطاق ادبيات و فرهنگ


(نظری کوتاه بر داستانهای "چه حقیقت تلخی")
سخنی چند در اطاق پالتاکی ادبیات و فرهنگ

اولا سپاس فراوان ازدوست عزیزم میرزا آقا عسکری و از یک یک شما عزیزان هموطن گرداننده برنامه پالتاکی ادبیات و فرهنگ که این امکان را به یکی از کردها داده اید در باره فارسی نویسی خود صحبت کند و همچنین اشعار کردی گورانی، یعنی قدیمی ترین بخش از ادبیات کردی را که توسط شعرای جوان کرد در اینجا خوانده می شود، به هموطنان فارسی زبان بیشتر معرفی نمائید. آنگونه که در سایت نیز آورده شده و برایش تبلیغ می شود، خوشبختان این ابتکار شما و سایت ادبیات و فرهنگ را باید به فال نیک گرفت که در آینده به ادبیات و فرهنگ همه ملتهای سرزمین ایران ابراز وجود داده می شود و این خود فرهنگ غنی سرزمینمان ایران را غنی تر خواهد کرد.

در باره موضوع ویژه فوق، یعنی "نظری بر داستانهای چه حقیقت تلخی"و مجموعا در باره خلاقیت ادب و هنر. نظر بنده فارسی نویس، در سه بخش به شرح زیر بیان می شود.

1- مسئله تأثیر گذاری متفکران و قلم بدستان پیشین برخلاقین هنر و ادب بعداز آنها.

2- مسئله خلاقیت اثار ادبی و هنری خلق شده ی موجود که تا چه حد متعلق به

خالق آن است و چه چیزی را می توان گفت خلاقیت نوی است؟

3- نهایتا مسئله این داستانهای تا حدودی واقعی ولی رمان وار زیر نام "چه حقایق

تلخی"که از زندگی خصوصی بعضی از انسانها در جامعه گرفته شده اند.

در باره مسئله نخست، تا آنجا که سواد و اطلاعات بنده اجازه می هد، باید بگویم و اطمینان دارم همه شما عزیزان هم می دانید، بیشترین خلاقیتها در طول تاریخ در هر زمینه ای، از ماقبل خودش، حالا این ماقبل نوشته بوده، بیان افکار و روایات شفاهی، مشاهدات بر روی کاغذ نیامده و یا نکات دیگر، تأثیر گذار بوده اند و هنوز هم هستند.

برای نمونه تاریخ نگاری بصورت نظم را ما از آن فردوسی می دانیم، در صورتیکه خالق و مبتکر اصلی این شیوه تاریخ نگاری ابومنصور محمد بن احمد معروف به دقیقی بوده و چه بسا خود دقیقی سوژه کارش را از ماقبل خودش، که حد اقل برای بنده، تاریک است، گرفته بوده و یا نمونه دوم؛ ما عموما خالق شعر نو در همین قرن گذشته را در جامعه ایران، نیما یوشیج می دانیم. حالا شاید او نیز به دلیل آشنائی با زبان فرانسه وفرهنگ و ادبیات اروپا، خودش این ایده را ازشاعران اروپائی و یا آسیائی وغیره گرفته و خلاقیت شعر نو در ایران را به خودش اختصاص داده است. اما چون حداقل این هم برای بنده روشن نیست، پس می گویم خالق شعر نو در ایران نیما یوشیج است. چون قبل از ایشان کسی چنین کاری در جامعه ما نکرده است. من در گذشته های بس دوری، یعنی در عنفوان جوانی هر خلاقیت تازه و نوی را که می دیدم و می خواندم، شیفته آن و خلاقانش می شدم و اعتقاد داشتم که اکثر خلاقان ادب و هنر و شعر، خود آنها با ابتکار نوی آن را خلق کرده اند، چون معلومات من محدود بود و بیش از آن باگذشته و پیشینه ی آنها آشنا نبودم. اکنون متوجه می شوم که اینطور نبوده و نیست. مثال فوق، یعنی این که ما فردوسی را خالق شاهنامه و زنده نگه دارنده زبان پارسی می دانیم، کاملا با واقعیت تطبیق نمی کند. زیرا همان گونه که گفته شد، دقیقی شاعر قرن چهارم هجری جرقه اول را برای این کار با ارزش فردوسی زده است. او با تدوین شاهنامه هزار بیتی خود حدود یک قرن پیش از فردوسی، در وصف گشتاسب و ظهور زردشت که به گشتاسب نامه معروف شد، اولین گام را برداشت و فردوسی طوسی عین آن هزار بیت را هم در شاهنامه خود آورده است. بدین ترتیب می توان گفت که: فردوسی در نوشتن شاهنامه از سبک دقیقی پیروی کرده است. پس فردوسی و امثال مبتکران سبک نو و باز گو کنندگان به شیوه دقیقی ها بوده و هستند. همچنین در قرن بیستم، احمد شاملو، و شاعران امروزی که هر کدام به نوبه خود در توسعه و گسترش شعر نو نیمائی، سهم بس بزرگی دارند، از سبک نیما خالق شعر نو بی تأثیر نبوده و نیستند. لذا می توان به این نتیجه رسید که در بیشترین زمینه های گونا گون، این خلاقیتها بشیوه های کهنه و ابتدائی چه درطبیعت و چه درجامعه که بعدها شکل گرفته است، وجود داشته اند و تأثیر خودرا بر خلاقان بعدی می گذاشته اند و هنوز هم می گذارند. چیزی که نو به نظر می رسد، توسعه آن به شیوه جدید است.

در باره مسئله دوم، باید عرض کنم که با استثناهائی، فرق فراوانی باید گذاشت بین خلاقیت یک اثر هنری از قبیل نقاشی، مجسمه سازی، بوجود آوردن یک قطعه تئاتر یا شعر و ادب و داستان و غیره با ارائه همین هنرها با ابتکارات نو و تغییرات نو که یک شیوه خلاقیت و کشف است. در اینجا اگر چه مفهوم خالق یعنی آفریننده و کاشف یعنی پدید آورنده هردو یکی است اما فرقی هست بین این دو. یکی از آنها وجود ندارد و بوجود آورده می شود مانند خلق کردن یک اثر هنری و ادبی که قبلا در یک محدوده خاص، به آن صورت وجود نداشته، مثلا شعر نو. ولی دیگری وجود داشته است، اما در دست رس نبوده و بوسیله کسی کشف می شود. مانند کشفیات گالیله که زمین کروی است یا شکستن کوچکترین ذره اتم توسط آینشتاین. این مقایسه اگر چه کمترین ربطی به بحث امشب ما دارد، اما برای فرق بین خلاقیت و کشف، با وصف آنکه همه عزیزان احتمالا با آن آشنا هستند لازم بود، چون میخواهم فرق بین خلاقیت و ابتکار را نیز عرض کنم. برای مثال؛ دکتر بارنارد آفریقا جنوبی، مبتکر جراحی پیوند قلب و شکاندن ترس پزشکان در پیوند زدن اعضای بدن انسان بود. لذا می توان گفت مبتکر پیوند قلب بارنارد بود و او این کار را آغاز کرد و یا در کشور خودمان نیما یوشیج، که ما اورا خالق شعر نو در ایران معرفی کردیم، مبتکر اولیه آن بوده است و بقیه در پرداختن شعر نو به سبک نیمائی ادامه دهنده این ابتکارات برای غنی تر کردن آن به شیوه خود هستند. پس بدین ترتیب به ندرت یافت می شود از هنرمندان و شاعران و طنز نویسان و غیره که خلاق اصلی هنر خود بوده باشند.

یک نمونه دیگر باید در اینجا برای اثبات این ادعا، عرض کنم. من اخیرا، یک لطیفه یا جوک عامیانه از ایران دریافت کردم و بنظرم زیاد جالب آمد و بدون آنکه توجه کنم که نظیر آن را قبلا، طنز نویسان و شاعران بزرگ سر زمینمان خلق کرده اندُ، بلا فاصله همراه چند سطر نوشته و توضیح، اصل آن با ترجمه آلمانی را برای روزنامه ها ارسال داشتم و حتا پیشنهاد کردم که آن را لطیفه سال 2006 نامگذاری کنند. زیاد طولی نکشید که عده ای صاحب نظر شدند و مطالبی درباره ی آن نگاشتند. در میان این نظرات یک چیز دستگیر من شد و آن اثبات این ادعائی که اکنون کردم. یعنی در واقع مفهوم این لطیفه را 19 سال پیش طنز نویس و داستانسرای معروف ایران، فریدون تنکابنی بصورت اشعار طنز مانندی در جزوه ای زیرنام جمهوری عوضی اسلامی آورده است و ده سال بعد از آن شاعر سرشناس و دوست عزیزم اسماعیل خوئی، گویا لطیفه ای بدان مضمون گفته است و روزنامه ها نیز آن را منتشر کرده اند و بعد از 19 سال یا بعد از ده سال این طنز و جوک یا لطیفه دهان به دهان گشته و جوانان ایران از آن لطیفه نوی ساخته اند که همان مفهوم را دارد اما بسیار عامیانه و همه فهم است. لذا من پیشنهاد دادم که این لطیفه سال بشود.

پس می توان گفت که اغلب نویسندگان و شاعران و داستان سرایان و مجسمه سازان و نقاشان خلاق اصلی هنرهای خود نیستند، بلکه مبتکران نوی هستند که بنحوی از پیشینیان خویش الهام گرفته اند. اگر هنر یا تراوشات فکریشان خارقالعاده باشد، می توان گفت مبتکران کم نظیری بوده و هستند.

درباره مسئله سوم، یعنی این داستانها، که در اصل از زندگی خصوصی و روزمره انسانها درجهان گرفته شده اند. اینها واقعیات تلخی هستند که هر روزه با آن رو برو هستیم و من هیچگاه خودم را خالق آنها نمی دانم، بلکه می شود گفت یک نوع ابتکار است که درکنار شغلی که برای نان درآوردن دارم، بکار گرفته ام که امیدوارم برای جامعه فارسی خوان و ادبیات از نوع دگرش مفید باشد. معمولا درجوامع ما بیان هر واژه ادبی یک مفهوم خاص سیاسی دارد که اگر بطور عام بخواهیم برای هرکدام نمونه ای از شاعران و نویسندگان، یک مثال بیاوریم مثنوی هفتاد من خواهد شد و دراینجا وقت کم هم به ما این اجازه را نمی دهد.

اگر می گویم وقت اجازه نمی دهد، به این دلیل است که متأسفانه با قلم زنی آنهم از طرف من به عنوان نویسنده درجه پائین، نمی توان به زندگی ادامه داد، یعنی اگر آدمی مانند بنده، کار نکند و اصلا نخواهد وابسته به "شرکت نفت" این سر زمین و کشور محل اقامت هم باشد، بنا بر این از گرسنگی خواهد مرد. بهمین دلیل بنده هنوز هم کارهای مشاورخانواده و ترجمه در داد گاهها و نظیر آن را انجام می دهم. البته نا گفته پیدا است که این شغل من با در آمد بسیار کمش در عوض کمک بس بزرگی به کار قلمیم می کند. در اینجا بد نیست برای اثبات این ادعا نیز یک نمونه زنده

را توضیح دهم، که چرا می گویم، سوژه داستانها از زندگی روز مره مردم گرفته می شوند. روزی دادگاه مراخواسته بود که یک ارز یابی در باره رفتار و روحیات یک خوانواده هموطن دارای فرزندان در سنین بلوغ که کار آنها به دادگاه کشیده شده بود،بنویسم. من با آشنائی با روحیات اکثر هم وطنانم و تأثیر منفی فرهنگ حاکم بر مردم جامعه خودمان که زیاد هم خوب نبوده و نیست، کوشیدم در گزارش و ارزیابی رفتار درخانواده، دادگاه را قانع کنم. در آن ارزیابی، بر عکس ارزیاب و روانکاو آلمانی برای خانواده که در انجام کارش همه مسایل را با معیار تعیین شده اروپائی می سنجد، بنده شیوه تربیت، عادت، بیان و رفتار شرقی را دخیل دادم و همه کاسه کوزه هارا بر سر والدین نشکستم. این ارزیابی من برای رئیس دادگاه قانع کننده تر بود تا ارزیاب اروپائی در رابطه با خانواده آسیائی. او نهایتا طوری قضاوت کرد که نتیجه آن به سود طرفین بود. البته اگر چه مسئله علنی شده بود و برای والدین صورت زیاد خوشی هم نداشت، اما بهر حال عاقبتش داشت بخیر می گذشت. من در یک تنفس 15 دقیقه ای در آن جلسه دادگاه به والدینی که می شناختم، نزدیک شدم و گفتم: اگر ما این عادت پنهانکاری مشکلات را کنار می گذاشتیم و قبل از وقوع حوادث به این ناگواری، به متخصص و محرمان راز خود مراجعه می کردیم و کمک می گرفتیم، بدون شک کار به اینجا ها نمی کشید و ضایعه آن کمتر می بود، اکنون هم دارد بخیر می گذرد. آنها با پائین نگه داشتن سر خود، مرا حالی کردند که من درست می گویم. اما اتفاقی افتاده بود و کارش را هم نمی شد کرد و خیلی ها از جریان با خبر شده بودند. در اینجا فقط می بایستی جلو ضرر بیش از آن را گرفت.

بنا بر این من با نوشتن این چنین داستانهائی دو هدف اصلی را دنبال می کنم: یکی اینکه بگویم چنین اتفاقاتی در تمام جوامع می افتد و همه ما بدون اشتثناء کم و بیش با آن روبرو هستیم و هیچ اشکالی هم ندارد که برای رفع مشکلات، اگر نمی خواهیم با متخصص امور در میان بگذاریم، حد اقل به نزدیکان خود مراجعه کنیم. شاید آنها چیزی بدانند که ما خودمان هنوز کشف نکرده ایم. دوم اینکه می خواهم به جوانان هموطنم، جوانب منفی این وقایع را نشان دهم و جوانب مثبت، روراست بودن و بدون ترس واقعیت را گفتن و پنهان نکردن معایب خود را یاد آوری کنم و بعدش هم مضرات اپورتونیستی یا فرصت طلبی در دراز مدت را گوشزد کنم. برای نمونه این فرصت طلبی محسوس، داستان "فرار از، و هوای به وطن" که در اینترنت یکی از پر خواننده ترین مطالب و داستانهایم بود و بخشی از واقعیت زندگی برخی از پناهندگان و یا بهتر است بگویم مهاجران ایرانی به نام پناهنده سیاسی است، می آورم. قهرمانان این داستان فقط به خاطر بوجود آمدن جو اختناق و محدودیت آزادی، زیر نام پناهنده مملکت را ترک کرده اند و یا می خواهند بهر نحوی ترک گویند. در اینجا چند پاراگراف از داستانهای مختلف و قبل از همه از فرار از، و هوای به وطن را بعرضتان میرسانم که امیدوارم خسته کننده نباشند:

در فرار از و هوای به وطن، میخوانیم:

(بهر دری زدن، برای فرار از محدودیتها):

منوچهر و سیروس که خیلی وقت پیش همانند انبوهی از جوانان بدون دورنما و چشم اندازی، کشور را بعد از تسلط کامل ارتجاع با نا امیدی ترک گفته و راهی دیار غربت شده بودند و حتا برای انطباق خود با محیط نامهای جدید مایک و زیگی که در واقع مخفف نام های اروپائی مایکل و زیگموند اند، برگزیده و ساکن اروپا شده و زبان محاوره ای کشور مهماندار و محل اقامت را تا حدودی یاد گرفته و با کار "سیاه و سفید" نیز پولی دست و پا نموده و شرکت کامپیوتری راه انداخته بودند، با زندگی در محیط نو، دست و پنجه نرم می کردند. گاه گاهی هم که دلشان تنگ می شد تلفنی به والدین می زدند. از نامه نوشتن خبری نبود، زیرا حوصله و وقت برای آن به دست نمی آمد.

می گویم از نامه نوشتن خبری نبود، زیرا معمولا سیاسیون در نوشتن دست توانا و آمادگی فکری قویتری دارند، اما کسی که کمتر به خواندن عادت کرده و برای آغاز نوشتن یک جمله کلی فکر میکند و حتا نوشتن یک نامه نیمه تمام را چند بار پاره می کند، دیگ نه فرصت و نه حوصله برای چنین نامه نوشتنهائی وجود دارد. علاوه بر این کار و کوشش برای پرداخت هزینه زندگی همه فرصتها را می گیرد. پس تنها راه در ارتباط بودن با خانواده تلفن و دیدار گاهگداری است.

(دلتنگی برا والدین و دیدار از وطن)

در واقع بعد از چند سالی دوری از خانواده، اسبشان هوای وطن کرده و دلشان برای دیدار فامیل لک زده بود، ولی به دلیل پناهنده بودن، توی پاسشان مهری زده بودند که مسافرت به همه ی کشورها بجز وطن اصلی مجاز است، لذا آنها نمی توانستند به مملکت خود بروند. این انتظار حدود 16 یا 17 سال طول کشید. طبق مقررات بعضی کشورهای اروپائی، هر کسی بیش از 8 سال در آن کشور اقامت داشته باشد و 5 سال از آن مدت کار کرده و مالیات به دولت داده باشد، می تواند تقاضای پاسپورت آن کشور محل اقامت را بنماید. مایک و زیگی که تازه دوزاریشان افتاده بود، بلافاصله این کار را کردند و پاسهای آبی را با پاسپورت تابعیت آن کشور عوض کردند. چون کاری به کار سیاست هم نداشتند و مرتب در گفتگوی تلفنی آه و ناله والدین را هم می شنیدند که:"بابا ما هم پیر شده ایم و می خواهیم قبل از مرگ بچه هایمان را ببینیم"، مایک و زیگی را به هوس تقاضا برای گرفتن پاسپورت وطنی هم انداخت. آنها با اکراه و ترس و لرز به کنسولگری وطن مراجعه نموده و پس از ارائه شناسنامه خود و پاسپور کشور محل اقامت، فرمی را پر کرده و در آن تقاضای پاسپورت وطنی کردند. بعد از چند هفته ای آنان به مراد خود رسیدند و "دو پاسه" شدند. حالا دیگر بهانه ای برای نرفتن به وطن و دیدار از فامیل و والدین وجود نداشت. پس از کلی به دنبال بلیط ارزان گشتن و چندین بار پرس و جو و به اینترنت مراجعه کردن، چون مثلا "رایان آیرلاین ایرلندی" پروازی برای وطن نداشت، آنها مجبور شدند با تهیه بلیط عادی به این سفر تحقق ببخشند.

(دلهره، ترس و انجام کارهای ناخواسته)

گرچه آنها در اروپا، دور و بر تظاهرات علیه حق کشی ها، توسط رژیم را، خط کشیده بودند و همانطور که گفته شد با سیاست هم کاری نداشتند و حتا در جشنهای عید نوروز هم شرکت نمیکردند، زیرا این جشنها اغلب توسط سیاسیون برگزار می شد، اما هنگام سفر دلهره داشتند که نکند در فرودگاه مأموران رژیم بگویند: "شنیده ایم که شما روزی به سلام فلان سیاسی و <اپوزیسیون غرب زده>، در بقالی محل زندگیتان پاسخ داده اید، پس حتما سیاسی هستید"! مایک و زیگی برای "پاک" نشان دادن خود، نه اینکه چند روزی قبل از مسافرت ریش نتراشیده بودند، بلکه پیراهن یخه بسته و بدون کراوات را هم تمرین کرده بودند.

(قابلیت انطباق سریع خود با فرم جدید)

بهرحال دیدار قریب الوقوع از وطن و فامیل بعد از حدود 18 سال دوری، افکار این چنینی را تحت شعاع خود قرار داده بود و بی خیالش چمدانهای لباس و سوقاتی را بسته و به فرودگاه رفتند و در صف انتظار زیر چشمی به دیگر مسافران عازم وطن نگاه می کردند. عاقبت پس از انجام تشریفات وارد هواپیما شده و در جاهای خود نشستند. دیگر از شرح رعایت بیش از حد ادب مایک و زیگی با مهمانداران و با هم سفران می گذریم که می خواستند وانمود کنند، اقامت زیاد در اروپا هیچ تأثیر منفی بر رعایت ادب و احترام به دیگران را در آنها نداشته است. همینکه هواپیما داشت به مرزهای هوائی مملکت نزدیک می شد، یک مرتبه جلو دست شوئی و راه رو بین صندلی های هواپیما، صف زنان و برخی از مردان هموطن اروپا نشین طولانی شد. ته صفی ها نمی توانستند ترس و نا آرامی خودرا ازدید پنهان دارند که نکند نتوانند بموقع وارد دستشوئی بشوند، البته نه برای رفع حاجت، بلکه برای تغییر شکل دادن! بدون اغراق در برخی موارد آدمهائی با قیافه مایکل جکسون و هایدی کلوم و کلاودیا شیفر که وارد دستشوئی می شدند، حاجی آقازاده یخه بسته و بدون کراوات و یا پینگوئین مانند با روسری ومقنعه و بدون توالت و میک آپ و بدون ناخونهای دراز از آنجا بیرون می آمدند. مثل اینکه دستشوئی کارخانه تعویض زن به پینگوئین و مرد به غاز است. زیرا بیشتر مردان که موهای عجیب غریب داشتند یک کلاه سایه بان دار مد آمریکائی سر می گذاشتند که بویژه آن مردهای دماغ دراز را شبیه غاز میکرد. در اینجا دیگر از شرح پیراهن آسیتن کوتاه به آستین بلند و یخه باز با گردن بند طلای الله، به یخه بسته شده و محو کراوات ها، می گذریم.

(خود سانسوری اتوماتیک)

در این میان، ناگهان میهماندار هواپیما اعلام نمود که: خواهران و برادران (یعنی خانمها و آقایان) کمربندهای ایمنی را ببندید و متمنی است تا توقف کامل هواپیما از سرجایتان بلند نشوید. مایک و زیگی درصندلی های ردیف آخر هواپیما نشسته بودند و تشخیص زنان و مردان مسافر از پشت، نه فقط برای آنها، بلکه برای هر کسی دگر، بسیار ساده بنظر می رسید. یعنی چیزی شبیه پینگوئینها، زن بودند و کلاه سایه بان دارها یعنی آنهائی که شبیه غاز بودند، مرد که تعدادشان بمراتب بیشتر از پینگوئینیها بود. برای اینکه خود سانسوری تکمیل شود، بدون آنکه مهمانداری چیزی به آنها گفته باشد، هنگام پیاده شدن مردان صفوف اول را تشکیل می دادند و زنان باهم در یک صف از پله ها پائین می آمدند و درسالن هم مردان دریک صف وزنان درصف دگری قرار می گرفتند.

(کنترل و دلهره مجدد)

هنگام کنترول گذرنامه های مایک و زیگی که در خارج و در کنسولگری صادر شده بود، پلیس ریشو را کمی مشکوک نمود و با دقت و اخم به سر و وضع هردو برادر نگاهی انداخت و چون اسمشان در لیست ممنوع الخروجی ها! ببخشید ممنوع الورودیها(!) و مضنونین نبود، گفت منوچهر آقا و سیروس خان بفرمائید و گذرنامه هارا به آنها پس داد.

مجموعه نکات فوق یک نوع فرصت طلبی ناب است که بخوانندگان جوان و کم تجربه با ادامه خواندن داستان، یاد می دهد که همانند زیگی و مایک و دیگر مسافران در صف قیافه عوض کن ها نباشند.

از داستان چه حقیقت تلخی (1)

(آشنا بوظایف نبودن و یا دزدیدن از وقت ملت)

آقای بینام دریک سازمان دولتی مشغول به کار است. او مانند اکثر کارمندان که اغلب ساعتی هم از وقت کارشان به نحوی و به بهانه ای می دزدند و محل کار را زود تر از موعد ترک می گویند، آن روز به همکارش گفت اگر پرسیدند، بگو بینام می بایست نامه ای را به فلان اداره تحویل دهد و بهمین دلیل یک ساعت زود تر رفت. چون گاهی چنین بزی جلو خانه همین همکار نیز می خوابید، لذا ایشان هم برای نشان دادن همبستگی قبول کرد.

او آن قدر از کار نا کرده، خسته بود و می خواست هرچه زودتر با عجله به منزل برسد و خودرا روی کاناپه بیاندازد و تلویزیون را نگاه کند. او از چندین چراغ زرد و حتا فرمز رد کرد و راه طولانی را بسوی منزلش که در آن طرف شهر بود، طی نمود.

(انجام کار نیکی برای خنثی کردن بدی ها)

..... چند دقیقه بعد خریدهایش را انجام داد و برگشت. هنگامی که می خواست سوار اتومبیلش شود، یک خانم بظاهر مؤدب و غمگین او را خطاب قرار داد و ضمن سلام گفت: آقا ببخشید اگر در همین مسیر تشریف می برید، ممکن است مرا نیز با خودتان ببرید؟بینام پس از ورندازکردن زن دریک لحظه کوتاه، گفت: بفرمائید خانم هیچ اشکالی ندارد، اما فقط تا نزدیک به انتهای این خیابان می روم. زن ضمن اینکه گفت: باز هم خوبست مرسی، و سوار شد. در میان راه و ماندن پشت چراغ قرمزهای زیاد و متعدد چهار راهها و گیر کردن در صف ترافیک رو به ازدیاد سکوت محض بین این دو برقرار بود و زن خودرا بسیار غمگین ونگران نشان میداد و هیچ چیزی نمی گفت. در این هنگام بینام پرسید: ببخشید خانم شما غمگین و نا راحت بنظر می رسید، ممکن است به پرسم چرا؟ آرزو مندم اتفاق بدی رخ نداده باشد! زن گفت، نه اتفاق بدی رخ نداده، اما متأسفانه من در این شهر غریبم و کسی وجائی راهم ندارم و بی پول هم هستم و رویم نمی شود ازکسی چیزی بخواهم، نمی دانم چکار کنم! بینام دلش به حال زن سوخت و گفت: من زن و دو بچه دارم، اگر مایل هستید، می توانید امشب منزل ما بیائید، تا ببینیم فردا چه خواهد شد.

درد سر و پشیمانی بینام از کار خیرش!

پس ازصرف صبحانه بینام رو به عاطفه خانم نمود و گفت آرزوم می کنم، دیشب به شما بد نگذشته باشد. متأسفانه ما هر دو کار می کنیم و بچه هارا هم باید به مدرسه و کودکستان ببریم. بنا بر این من مبلغ پانصد تومان که مقدور است برای ضروریات امروزتان در اختیار شما می گذارم اگر در این شهر ماندید و توانستید روزی آن را پس می دهید و اگر هم نتوانستید و یا در این شهر نماندید، حلال تان باشد. در هر صورت آرزو می کنم به خیر و سلامت بتوانید برای خودتان کاری و جائی پیدا کنید.

عاطفه رو به بینام کرد و خیلی جدی گفت: کجا بروم؟ من همین جا می مانم! مرد و زن صاحبخانه هر دو خوشکشان زد و یکه خوردند. عاقبت بینام با تعجب گفت: خانم، ببخشید، آخرما نمی توانیم منزل بمانیم، بعلاوه شما خودتان دیدید که ما اطاق و جای اضافی نداریم که بگوئیم، اشکال ندارد، شما چندروز دیگر می توانید بمانید.

اما این جمله و صراحت لحن کوچکترین اثری در عاطفه نکرد و گفت: من باید اینجا بمانم. بینام وقتی جدی بودن زن را ملاحظه کرد، با صدای محکم تر گفت: خانم یعنی چی، مگر من گناه کردم که به شما رحم نموده و یک شب هم خودم و هم زنم از شما پذیرائی کردیم؟! این نمک ناشناسی و بی عاطفگی چرا! عاطفه خیلی خون سردانه گفت این دیگر مسئله خودتان است، چگونه فکر کنید و به چه دلیلی از من پذیرائی کردید. منکه از اینجا نمی روم و حق دارم بمانم. بینام دیگر کلافه می شد و با عصبانیت گفت: همین حالا به پلیس زنگ میزنم و بطرف تلفن رفت. عاطفه گفت: من حرفی ندارم، به پلیس زنگ بزنید. شهره هنگامی که این صحنه را دید، هیچ نمی خواست مسئله به جای باریک بکشد و با یک قیافه آرام و التماس آمیز و مهربانانه گفت: آخر چرا؟ مگر ما چه بدی در حق شما کرده ایم؟ عاطفه در پاسخ گفت شما جز لطف و محبت هیچ بدی در حق من نکرده اید، اما من از شوهرتان حامله ام. بینام با شنیدن این جمله داشت اعصابش خورد می شد و خون توی چشمهایش جمع شده بود، زیرا اطمینان داشت که هیچ رابطه جنسی با این زن نداشته است و به شهره همسرش نیز اطمینان داد و گفت: باور کن من این خانم را جلو فروشگاه لوازم خانگی ساعت چهار و نیم بعد ازظهر برای اولین بار دیده ام. خودت نیز شاهدی که من ساعت پنج بعداز ظهرهم منزل آمده ام. پس نمی شود درمدت نیم ساعت جای خلوتی را پیدا کرد و با این خانم همخوابه شد. در خیابان شلوغ هم نمی توان فقط با در کنار زنی نشستن او را حامله نمود!

بینام چون از خود مطمئن بود، بلافاصله برای آزمایش خون وقت گرفت. او ده روز تمام مجبور بود مخارج و اجاره هتل عاطفه را پرداخت نماید. بعداز ده روز نتیجه آزمایش نشان داد که این خانم سه ماهه حامله است و بچه به دو دلیل نمی تواند مال بینام باشد: چون اولا خون آنها یکی نبوده و دوما بینام در اصل نمی توانسته و نمی تواند به دلیل ضعیف بودن اسپرم و نطفه صاحب فرزند شود. این مسئله از طرفی او را خوشحال نمود که از شر و تهمت یک زن شارلاتان خلاص شده است و از طرفی دیگر به فکر فرو رفت و پیش خود گفت: اگر من صاحب فرزند نمی شوم، پس این دو بچه فعلی ما، مال کیست؟! در این رابطه زنش را مورد باز خواست قرار داد.

شهره وقتی این جریان را دید، مجبور شد اعتراف کند و بگوید که بچه ها مال برادرت هستند. من هنگامی که متوجه شدم، از تو صاحب فرزند نمی شوم، با برادرت رابطه پیدا کردم و اکنون چندین سال است که من معشوقه اویم.

تا بحال پنج بخش از داستانهای "چه حقیقت تلخی" نگاشته شده و در روزنامه ها درج گردیده اند. اخیرا دو مؤسسه انتشاراتی اعلام کردند که آن را در آینده بصورت کتاب، مجموعه داستانها منتشر کنند. من در نظر دارم سه داستان دیگر را به آنها بیافزایم و بعد اگر هنوز علاقه مند برایش بود، انتشار یابند.

هایدلبرگ، آلمان فدرال 31 ژانویه 2007 گلمراد مرادی

Dr.GolmoradMoradi@t-online.de


This page is powered by Blogger. Isn't yours?